جدول جو
جدول جو

معنی درمان بردن - جستجوی لغت در جدول جو

درمان بردن
(پَ گَ تَ)
درمان پذیرفتن. درمان پذیری. درمان یافتن. برتافتن و تحمل کردن دارو و معالجه و مداوا:
عاشق آشفته فرمان چون برد
درد درمان سوز درمان چون برد.
عطار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گمان بردن
تصویر گمان بردن
ظن بردن، تصور کردن، انگاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمان بردن
تصویر فرمان بردن
کنایه از اطاعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ کَ دَ)
اطاعت فرمان کردن. مطیع شدن:
چنین خود کی اندرخورد با خرد
که مر خاک را باد فرمان برد.
فردوسی.
من به پاداش این خبر که بداد
بردم او را بدین سخن فرمان.
فرخی.
تو را فرمان چگونه برد خواهد شهر، یا برزن
چو جان تو تو را خودمی نخواهد برد و تن فرمان.
ناصرخسرو.
گفت قدری هیزم به نام من بر سر پشته بنهیدتا درمان این کنم. گفتند: فرمان بریم. (قصص الانبیاء). قوم ثمود فرمان نبردند و او را برنجانیدند. (قصص الانبیاء).
فرمان برمت به هرچه گویی
جان بر لب و گوش بر خطاب است.
سعدی.
گر به داغت می کشد فرمان ببر
ور به دردت می کشد درمان مجوی.
سعدی.
گرت دوست بایدکز او برخوری
نباید که فرمان دشمن بری.
سعدی (بوستان).
عاملان مأمون را فرمان نمی بردند. (تاریخ قم). رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
(زِهْ کَ / کِ دَ)
در تداول خانگی، گرهی سخت با درد کم یا بسیار که در زیر بغل یا کش ران و امثال آن پیدا شود به علت مرضی که در جای دیگر بدن است مانند آماس کش بعلت سوزاک. آماس که بر یکی از دو جانب گلو یا بیغوله های ران و زیر بغل و مانند آن پیدا آید و در درون ریم باشد. سخت شدن ماده ای در درون تن چنانکه در زیر گلو پشت گوش یا جای دیگر
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِ تَ)
فرمان بردن. اطاعت کردن. فرمان برداری کردن. (یادداشت به خط مؤلف) :
فرمان کنی و یا نکنی ترسم
بر خویشتن ظفر ندهی باری.
رودکی.
به ایرانیان گفت فرمان کنید
دل خویش را زین سخن مشکنید.
فردوسی.
مکن نیز فرمان دیو پلید
ز فرمان او بر تو این بد رسید.
فردوسی.
ز دیدارت آرامش جان کنم
ز من هرچه خواهی تو فرمان کنم.
فردوسی.
اگر فرمان تن کردی و در اصطخر بنشستی
از اهل البیت پیغمبر نگشتی نامور سلمان.
ناصرخسرو.
مست بسیار است خامش باش هل تا میروند
مر یکی هشیار را صد مست کی فرمان کنند.
ناصرخسرو.
فرمان نکرد و بیامد و در بگشاد. (قصص الانبیاء).
یاران ز مار گرزه بسی سهمگن ترند
فرمان من بکن بدل یار، مار گیر.
؟ (از مقامات حمیدی).
مکن فرمان دشمن سردرآور
بدین گفتن چه حاجت خود درآری ؟
خاقانی.
گفت فرمان تو را فرمان کنم
هرچه گویی آنچنان کن آن کنم.
مولوی.
، امر دادن. حکم دادن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ گَ دی دَ)
مداوا کردن. دوا کردن. علاج کردن. شفا دادن. خوب کردن. علاج. معالجه. طب ّ. مداوا. مداوات. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
تنت بر تک رخش مهمان کنم
به گرز و به کوپال درمان کنم.
فردوسی.
گوشت ار گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شوداو را به چه درمان کنند.
ناصرخسرو.
اندر سرت بخارجهالت قویست
من درد جهل را به چه درمان کنم.
ناصرخسرو.
به درمان چشم سر اندر نماندی
یکی چشم دل را بکن نیز درمان.
ناصرخسرو.
کسی را کز طمع جنبیدعلت
نداند کردنش بقراط درمان.
ناصرخسرو.
دشوار عشق بر دلم آسان نمی کنی
درد مرا به بوسی درمان نمی کنی.
خاقانی.
چو رنجورم به حال من نظر کن
مرا درمان از آن لعل شکر کن.
نظامی.
همچنانکه کسی عاشق خوبی شود... اگر او را گویند که درمانی کنیم تا او بر دل تو سرد شود و ازاین رنج خلاص یابی گوید درمان آن کنید تا رغبتم و عشقم زیاده می شود. (کتاب المعارف).
گر قضا صد بار قصد جان کند
هم قضا جانت دهد درمان کند.
مولوی.
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و درّ و مرجان مرا.
مولوی.
اًصاده، درمان کردن شتر را از علت صاد. مداواه، درمان کردن کسی را و معاینه نمودن. (از منتهی الارب) ، چاره کردن. تدبیر ساختن. علاج کردن:
شما هر کسی چارۀجان کنید
بدین خستگی تا چه درمان کنید.
فردوسی.
بدو گفت رستم که فرمان کنم
من این درد را زود درمان کنم.
فردوسی.
کنون این سخن را چه درمان کنید
چه خواهید و با من چه پیمان کنید.
فردوسی.
بپرسید کاین را چه درمان کنم
وز این راه جستن چه پیمان کنم.
فردوسی.
همی گفت کاین را چه درمان کنم
نشاید که این بر دل آسان کنم.
فردوسی.
نتوانید هیچ درمان کرد
گر جهان سوز و آسمان شکنید.
خاقانی.
چه تدبیر سازم چه درمان کنم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرمان کردن
تصویر فرمان کردن
اجرای فرمان کردن اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان بردن
تصویر فرمان بردن
اطاعت کردن انقیاد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
مداوا کردن، معالجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان بردن
تصویر فرمان بردن
((~. بُ دَ))
اطاعت کردن، انقیاد نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمان کردن
تصویر فرمان کردن
((~. کَ دَ))
اطاعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمان بردن
تصویر گمان بردن
شک داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
يعامل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
Cure, Heal, Remedy, Treat
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
guérir, remédier, traiter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
heilen, beheben, behandeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
kuponya, kutibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
лечить , исцелять , исправлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
علاج کرنا , علاج کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
চিকিৎসা করা , চিকিৎসা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
치료하다 , 치유하다 , 치료하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
tedavi etmek, iyileştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
лікувати , лікувати , лікувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
治療する , 治す , 修復する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
לרפא , לרפא , לרפא , לטפל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
इलाज करना , उपचार करना , उपचार करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
รักษา , เยียวยา , รักษา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
genezen, verhelpen, behandelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
curar, sanar, remediar, tratar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
curare, guarire, rimediare, trattare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
curar, remediar, tratar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
治疗 , 治愈 , 补救
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
leczyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
menyembuhkan, mengobati
دیکشنری فارسی به اندونزیایی